توضیحات
شخصیت اصلی رمان جذاب و خواندنی بابا لنگ دراز جودی آبوت است که به عنوان دختری باهوش و دوستداشتنی شناخته میشود. او تا ۱۸ سالگی در پرورشگاه زندگی میکند تا اینکه روزی یکی از خیرین پرورشگاه، تصمیم میگیرد، جودی را به دانشگاه بفرستد. جودی که دختر شاد و سرزندهای است در دانشگاه فاصلهی فرهنگی خود با جامعهی اطرافش را بیشتر احساس میکند و در تلاش است تا آن را جبران کند. قیم جودی فردی ناشناس است و تمایلی ندارد که هویتش برای فرزندخواندهاش فاش شود. این خیر ناشناس از جودی خواسته تا هر روز برایش یک نامه بنویسد و عمدهی رمان بابا لنگ دراز در واقع نامههای جودی به این مرد خیر و ناشناس است. او در این نامهها از احساسات، اتفاقات روزمره، هیجانات روزهای جدید و… مینویسد و از دنیای جدیدی میگوید که فرسنگها با آنچه در پرورشگاه دیده متفاوت است. شما در لحظه به لحظهی زندگی این دختر، او را همراهی میکنید؛ در این کتاب، جودی برای اولین بار عشق را تجربه میکند و همچنین قدم به سوی نویسندگی برمیدارد و شما به عنوان کسی که این رمان را مطالعه میکنید شریک هیجانات و احساسات این دختر جوان میشوید. از طرف دیگر، شاهد تغییر شخصیت جودی از نوجوانی بیتجربه به دختری مستقل خواهید بود و این تغییر به خوبی در نامههایش احساس میشود. جین وبستر، در رمان بابا لنگ دراز علاوه بر جنبههای احساسی و لطیف انسانی مثل مهربانی، بخشش، نوع دوستی، صبر و پایداری و… به مسئلهی حقوق زنان در اجتماع، آزادیخواهی و بیان دیدگاههای سیاسی و اجتماعی نیز میپردازد. در بخشی از کتاب صوتی بابا لنگ دراز می شنویم پیش از این در عمرم با مردی صحبت نکرده بودم (غیر از اعانهدهندگان، آن هم اتفاقی؛ ولی آنها به حساب نمیآیند) معذرت میخواهم بابا، من وقتی که به یکی از اعانهدهندگان زباندرازی میکنم، نمیخواهم احساسات شما را جریحهدار کنم، نمیدانم چرا نمیتوانم شما را جزء آنها حساب کنم. مثل اینکه برحسب تصادف شما جزء آنها شدهاید معمولا آنها فربه و چاق هستند و با مهربانی دست نوازش به پشت یا سر آدم میکشند و زنجیر ساعتشان طلا است. این تمثال هر اعانهدهندهای غیر از شماست. به هر حال برویم سر مطلب. با یک مرد راه رفتهام صحبت کردهام و چای خوردهام! آن هم مردی عالیقدر. با آقای جرویس پندلتن. از فامیل ژولیا، مختصراً عموی او. قدش مثل شما خیلی بلند است. به اینجا آمده بود و تصمیم میگیرد که سری به برادرزادهاش بزند. آقای پندلتن برادر کوچک پدر ژولیاست، ولی ژولیا مثل اینکه او را خوب نمیشناسد. گمان میکنم وقتی که ژولیا طفل کوچکی بوده، عمو نظری به وی انداخته و از همان ابتدا از او خوشش نیامده و از همانوقت دیگر اعتنایی به وی نکرده است. به هر حال آقای پندلتن، مؤدب و موقر در اتاق پذیرایی، کلاه و عصا و دستکش خود را پهلویش گذاشته و روبهروی من نشسته بود. از آنجایی که ژولیا و سالی زنگ هفتم کلاس داشتند و نمیتوانستند غیبت کنند، ژولیا به اتاق من دوید و خواهش کرد که عمویش را در دانشکده بگردانم و بعد از کلاس او را به ژولیا تحویل بدهم. البته من بدون توجه خاصی قبول کردم، گر چه من علاقهی چندانی به پندلتنها ندارم! ولی اتقافا این یکی خیلی دوستداشتنی از آب درآمد. شباهتی به پندلتنها ندارد. خیلی به ما خوش گذشت، کاش من هم یک همچو عمویی داشتم! حاضرید یک چندی هم عموی من باشید؟ مثل اینکه بهتر از مادربزرگ بودن است. آقای پندلتن مرا به یاد شما میانداخت، البته باباجون شمای بیست سال پیش. میبینید با اینکه شما را ندیدهام، چقدر به خصوصیات شما آشنا هستم. آقای پندلتن بلند و باریک است، صورتش نسبتا تیره و چروکهای ریزی در گوشهی چشم و تبسم شیرینی بر لب دارد. از آنهاست که انسان احساس میکند همهی عمر میشناخته و کوچکترین ناراحتی از دیدارشان احساس نمیکند؛ خیلی قابل معاشرت است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.