توضیحات
در سال ۲۶۴۸ زردشتی، برابر با ۵۶۱ قبل از میلاد و ۱۱۸۲ سال قبل از هجرت نبوی (ص)، کوههای واقع در میانه اکباتان و دریای آبیگون «خزر»، در فصل تابستان، مرکز شبانان بود به خصوص کوههای قرقان که بهواسطه خنکی هوای آن، کلیه گوسفندان شاهی را از اول تابستان از اکباتان که پاپتخت بود به آنجا میآوردند. این گوسفندها که حدود دو هزار رأس بود، بیست نفر شبان داشت که یکنفر از آنها میترادات رئیس شبانها و مسئول گوسفندان بود. او مردی است پنجاه ساله با قدی کوتاه و موی زرد مایل به سیاه، صورتی باریک و گونههایی سرخ که از اثر آفتاب سیاه شده، و با چشمهای ارزق، و ریشی تُنُک. او همیشه ده رأس از گوسفندان را انتخاب کرده، خودش در کوهها میچرانید. این گوسفندها، مخصوص شخص سلطان بود که گاهی هم چرانیدن آنها را به کس دیگری واگذار میکرد و به گلههای دیگر سرکشی مینمود. در یکی از روزهای بهمنماه قدیم، که تازه تابستان شروع شده و اول گرمی هوا بود، میترادات در دامنه کوه، گوسفندها را در جای پرعلفی رها کرد و خود در بالای سنگی نشسته به چوب شبانی خود تکیه داد و مشغول آوازخواندن شد. ناگهان صدای پای جوانی که بهطرف او میآمد، او را از خواندن آواز منصرف نمود. میترادات سر بلند کرد، آن جوان را دید و سپس چنین گفت: ــ اگرادات! پس چرا دیر آمدی؛ مگر مادرت اسپاکو به تو نگفت که بعد از خواندن درس به صحرا بیایی؟ اگرادات جواب داد: ــ پدر جان! مادرم سفارش شما را به من رساند، ولی در بین راه که از معلم جدا شدم تا بهاینجا بیایم، چند گرگ را دیدم، و چون تیر و کمان همراه داشتم، قصد کردم آنها را، که چون دشمن گوسفندهای ما و از سربازانِ اهریمن هستند بکشم. پس بهدنبال آنها رفتم و نزدیک دو ساعت در پی آنها دویدم تا بالاخره دو رأس از آنها را با تیر کشتم؛ علت دیر آمدنم این بود. اگر چه میترادات این جوان را پسر و او نیز میترادات را پدر خطاب کرد، ولی اگر همانطورکه در چهره میترادات دقت کردیم، به صورت اگرادات هم توجه کنیم، خواهیم دید که آنها هیچ شباهتی بههمدیگر ندارند؛ زیرا اگرادات جوانی است ۱۸ ساله، با قدی متوسط، صورتی گِرد، گونههایی سفید که اندکی بهسرخی میزند، چشمهای درشت و سیاه، مژههای بلند و ابروهایی نازک و سیاه، سینه گشاده و پیشانی بلند که موهایش برحسب معمول آنزمان، از کلاه بیرون آمده و در اطراف سر پراکنده شده است. اگر چه لباس نمدی او نشان میدهد که یکی از شبانزادگان است، اما آثار شجاعت و دلیری که از چهرهاش پیداست، او را یکی از امراء یا شاهزادگان معرفی میکند. میترادات گفت: ــ امروز بعدازظهر، قرار است که آن ساتراپ، به چادر ما بیاید و درسهای تو را امتحان کند
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.